رمان دختران زمینی پسران آسمانی 2


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دهکده و آدرس hastii.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 3955
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



نیت کنید و اشاره فرمایید

کاورآ


BlogComments=[38,0];
رمان دختران زمینی پسران آسمانی 2
یک شنبه 27 دی 1394 ساعت 15:50 | بازدید : 14599 | نوشته ‌شده به دست هستی | ( نظرات )


عاشق آهنگاشونیم هم من هم ترانه هم آریانا!
رسیدیم به دانشگاه ماشینو پارک کردیم از ماشین بیاده شدیم رفتیم تو.
یهو یکی از دخترا که داشت از کنارمون رد شد و این جمله روخطاب به دختر بغل دستیش گفت:
من- اونجا رو داشته باش!
نگاه کردم دیدم سه مجسمه کنار هم وایسادن اما… وای… تیشرت جناب آریانژاد سرمه ای سفید بود!!!!!آخه بگم خدا چه کارت نکنه این چ وضعه لباس پوشیدنه؟! کامل باهام ست شده بود!چقدرم بش میومد!!!
یهو نگام رفت سمت آراد! با چشمای خمارش زل زده بود به آریاناوبا تاسف نگاش میکردیه پیراهن جذب خاکستری پوشیده بوداونم خیلی خوش لباس بود پندارهم یه پیراهن سفید خوشگل پوشیده بود یه نگاه به بچه ها انداختم و گفتم:
من- آریانا مثل این که خوب حرص آقا رو درآوردی!حسادت از چشاش میباره!
ترانه ام گفت:
ترانه- آره کارت عالی بوده آریانا!
آریانا خودشو گرفت و به آراد نگا کرد و یه نگا از بالا به پایین بش انداخت و یه نیش خند زد و سرشو برگردوند!
آریانا_ بسه دیگه!چقد نگاشون میکنین؟
با صدای آریانا من برگشتم اما ترانه رو صورت پندار مونده بود!
ترانه_ عسلی چشماش خیلی خاص…..ولی خودش …خدایی خیلی عوضی …دوس دارم کلشو بکنم
من_ میخوای برم ازش بپرسم تو کندوی نگاهت عسل کدوم بهشته؟؟!!
آریانا
ترو خدا میبینین؟؟؟؟؟رفیقام حالشون خوش نیست!!!!!دست ترانه و مهدیس رو کشیدم و رفتیم سمت کلاس…..نشستیم…..
فتو رو دراوردم…سرم پایین بود….داشتم دقیق نگاش میکردم…پسرا اومدن نشستن پشت سرمون….من حتی سرمو بالا نیاوردم…مهدیس خم شد در گوشم وگفت:
مهدیس-اوهوووووووووو این آراد قهر کرده
همونطور که سرم پایین بود گفتم:
من-بدرک گلم….
ترانه گفت:
ترانه-آریانا بعدازکلاس بات کار دارم…..
من-باشه…….
استاد اومد سر کلاس..بالاخره سرمو بالا اوردم…..شروع کرد به حاظر غایب کردن…..آخه مگه اول ابتداییم؟؟؟؟؟
استاد-مهدیس کیانی؟
مهدیس-بله
استاد-ترانه رادمهر؟
ترانه-مثل همیشه هستم استاد
زیر لب گفت:
استاد-این شیطنتش آخر کار دستش میده
استاد-آریانا جاوید؟
من-هستم
استاد با خنده اومد سمتمو گفت:
استاد-حالت خوبه اریانا؟؟؟؟؟
در اینجا باید بگم پ نه پ!!!!با لبخند جواب دادم:
من-بله استاد مثله روز اولم…..
استاد گفت:
استاد-دارم میبینم….خداروشکر…..
گوشیه یکی از بچه ها زنگ خورد….استاد فلاحی !استاد خیلی مهربونی بود…به اون شخص یا همون آراد اجازه داد بره بیرون….ما ردیف جلو نشسته بودیم.آراد از جلومون رد شد…گروه حیوا اینا خوردنش….
داشت میرفت سمت در که جواب داد:
آراد-جانم؟؟
حیوا-قوربونه جان گفتند…..
صدای حیوا اومد…..طبق معمول با این حرفش نگاه من کرد ….چون من باهاش کل داشتم….تاحالا کم نچزیده بود.ولی شنیدین میگن رو که رو نیس…بدون اینکه نگاش کنم بلند گفتم:
من-انشاللهههههههههههههههه…..
و ترانه اضافه کردن:
ترانه-قوربون دهنت ….
با این حرف دستمو مثل قنوت بردم بالا….کلاس ترکید…..استاد نگام میکردو میخندید سرش رو هم تکون میداد…
اخرای کلاس بود….
استاد-خب بچه ها فتوهاتونو بیارین…!!!!
ترانه و مهدیس نگام کردن…..
من-چتونه خانوما؟؟؟؟
مهدیس –خیلی رو داری ……
من-میدونم چقدر به خودت فشار اوردی اینو فهمیدی؟؟؟؟
مهدیس-دارم برات به استاد میگم این آراد نیس ویلیامه
من-بگوووووووووووو…..!!!!بچه میترسونی کوشولو.؟؟
بعد از این حرفم خم شدم مقنعه اشو مرتب کردم…..تک تک بچه هارو بردو ایراداشونو گفت.به کار ترانه و مهدیس که گفت :
استاد-معرکه است……..عالیه……
بعد بمن اشاره کرد برم پیشش….تخته شاسیروزدم زیر بغلم رفتم پیشش..
من-بفرمایین استاد….
تخته رو گرفت رو به روش فک کنم از بغلش داشت نگاه پارسا میکرد….
استاد-نه….انگار توام مثله دوستات بلدی!!!
من-به…استاداینا میان پیش من کلاس خصوصی…..
ترانه دستاشو زد بغل و زل زد تو صورتم
ترانه-خیلی رو داری…..خوبه مهدیس هم بت گفت
استاد-اگه نداشت که الان اینجا نبود….با اون اتفاقی که دیروز افتاد من جای ایشون بودم تا یه هفته نمیومدم……
من-خب استاد …..آریانا جاوید با بقیه فرق داره….تکه…
فک نکنین من از این دانشجوهای زبون باز پررواما!!!نه اصن اینطور نیس فقط با استاد فلاحی اینطورم…..اونم چون هم سن بابامه…..استاد سری تکون داد….ازمون تشکر کرد رفتیم وسایلمون رو جمع کنیم که بریم….با خنده داشتم میرفتم سمت صندلیم…
آراد داشت زیر چشمی نگام میکردتو نگاش یه حس بد بود که به من هم داشت سراید میکرد سپهر یه دستشو گذاشته بود رو شونه ی آراد ..سرمو باتنفربرگردونددم…ولی سایش افتاده بود رو تخته شاسیم…دستشو کشید توموهاش و یه پوزخند زد…از اون پوزخندا که انگار تو هیچی نیستی….اصلا انگار وجود نداری….بدرک..!!!!
از کلاس اومدیم بیرون مهدیس گفت :
مهدیس-ا!!!!اون پسره کی بود ؟؟؟؟آها سهند!!!اونجاس
ترانه:
ترانه-چقدرادم باشعوریه….خدایی خیلی با اینا فرق داره…
منم که لال تشریف دارم….بالبخند نگاه هرسه مون میکرد…پنداروسپهر اومدن سمت ترانه اینا پندار که انگار من ارث باباشو خوردم..باهاشون سلام علیک هم نکردم پنداراومده بود حال ترانه رو بپرسه چون وقتی اومدیم خونه ترانه گفت چه ابرو ریزی راه انداخته…یدفع مچ دستم کشیده شد….برگشتم عقب….یکی صفت گرفتم تو بغلش…این چه خریه؟؟؟؟ازبوی عطرش معلومه دختره…..
نگار-واییییییییییییییییییییییی ی آریانا!!!!!دختر تو محشری!!!!موافقت کرد…..حسینی موافقت کرد…..
از بغلش اومدم بیرون…..نگار بود از بچه های تاتر!!!گنگ نگاش کردم بااین کارش باعث شد همه زل بزنن بمون…جزآقای پارسا که رفت بیرون….دستامو زدم بغلم گفتم:
من-نگارجان !عزیزم اتفاقی افتاده؟؟؟تا مرز خفه شدن رفتم!!!
نگار-چی از این بهتررررررررررررر!!!!!از فردا با مامیای تمرین تاتر……..باورم نمیشه!!!حسینی بالاخره رضایت داد….
من-ها؟؟؟؟
نگار-آریانا!!!!!!!!!نگو نمیای؟؟؟؟؟؟نمیای؟؟؟؟؟؟
من-بابا چی میگی؟؟؟؟درست بگو بینم!!!!
نگار-یادته گفتم واسه پایان نامه علیرضا هممون میخوایم کمکش کنیم….یه نقش کم داشتیم منم از تو بهتر کسی بهتر پیدا نکردم….به علیرضاگفتم اونم از خدا خواستش…..رفتیم به حسینی گفتیم گفت نه از بچه های گرافیک کسی نمیتونه بیاد….اینقدر به پاش افتادیم کنه شدیم تا رضایت داد….و جنابعالی یکی از نقشای اصلی رو بازی میکنی!!!!
من-نگار تو خیلی بیجا کردی منو انتخاب کردی!!!من بیکار نیستم!!!
نگار با قیافه ای که خیلی خیلی خورده بود توذوقش گفت:
نگار-نمیای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه تروخدا!!!!!!!!!!
دلم سوخت اخه نگار خیلی کمکم کرده بود واسه انتخاب واحدونمره گرفتن و ……..
من-بزار برم فکر کنم….شایید…شایدداومدم…او نم شاید….
پرید دوتاماچ ازم کرد….خداروشکر اصلا ارایش نمیکردم…فقط یه کرم ساده میزدم…وگرنه بااین ماچای نگار همشون رفته بود…..کشیدمش کنارو بااستین جای رژلبشو پاک کردم….مهدیس و ترانه با خنده پسرکشسون اومدن سمتم…..منم باقیافه ی درهم…..نگار با خوشحالی خداحافظی کرد…..ترانه دستشو گذاشت رو کمرم و مهدیسم یه دستشو انداخت روشونم….رفتیم سمت سلف…
نشستیم رو میز ….مهدیس یه شیر گرفت بخوره….گذاشتش رو میز داشتم بامامانم صحبت میکردم اخه امروز داشت واسه ۲ ماه میرفت المان پیشه خالم که تازه کمرشو عمل کرده بودباباهم قرار بود بره ولی ۳ هفته دیگه…..جالب بود مامان اینا دارن منو میزارن و میرن؟؟؟؟؟عجیبا…….دست ترانه خورد و شیرریخت رو مانتوم…..اه اه اه اه ترانههههههههههههههههههه!!!! خیلی دو نقطه ای……….
بلند شدم رفتم سمت دستشویی….یه نیم ساعتی تو دستشویی بودم با خشک کن تو دستشویی مانتوم خشک کردم
این سریش که اینجاست …اومدم سمت بچه ها یه بار به روی این سهند خندیدیم پررو شد…..به پسر جماعت نباید رو داداا!!!!(البته ببخشید اقایون اینو آریانا گفت)
از شانس بد مجبور شدم بشینم پیش سهند….با کشیدن صندلی روشو برگردوند سمتم با مهربونی نگام کرد…تو چشماش یه دنیا ارامش بود نمیدونم چرا لبخندش منو یاده بردیا میندازه!!
اروم نشستم با صدای رساش گفت:
سهند-سلام خانوم جاوید…شرمنده انگار جای شما نشستم….
یه نیش خند کج زدم و گردنمو کشیدم بالا و گفتم:
من-سلام….ایرادی نداره…فقط زودتر!!!
با این حرفم ترانه ومهدیس یکم حال کردن ولی ترانه واسه فیلم بازی کردن لبشو گاز گرفت….من از این حرکت اینقدر بدم میاد….بطور ناخدا گاه یه اوق الکی و اروم زدم…سهند نفهمید ولی با خنده مهدیس سرشو برگردوند سمتم……
یه نفس عمیق کشیدمو گفتم:
من-خب…………!!!!
سهند تکیشو داد عقب…اروم گفت:
من-آمممممممممم….کارم تموم شد شما دیر اومدین….از دوستاتون بپرسید بتون میگن…..
ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بچه پررو…….بلند شد بره اومدم پامو بگیرم جلوش که با مخ بیاد رو زمین که بلند قدمشو برداشت و نگام کرد……ااه!!!!حتی آریاهم نمیفهمید من بهش زیرپا میدم…….این فهمید…..
ترانه زد زیر خنده..:
من-زهر مار…………بیشعور به چی میخندی؟؟؟؟؟
ترانه با خنده گفت:
ترانه- کوفت ….واسه اولین بار تو عمرت یکی حالت گرفت ایول!!!!!!!!!
من-مرگ و ایول!!!!!!
من-ترانه خانوم میبینم آقاپندار خیلی ………..آره
بااین حرفم عصبی شد ولی من ریلکس نگاش میکردم…..ترانه با حرص گفت:
ترانه-خیلی چی؟؟؟؟ها؟؟؟؟؟
منم ریلکس یه قلپ اب خوردم گفتم:
ترانه-مبارکتون باشه بهم میاین فقط مواظب باش گازت نگیره…
بعد از گفتن حرفم بهش مهلت ندادم جواب بده و بلند شدم از سلف اومدم بیرون……ترانه بام قهر کرده بود….خب بکنه!!!!نباید بم میخندید!!!
رسیدیم در خونه باید ماشین توکلی رو بش پس میدادم بچه هارو پیاده کردمو رفتم ماشین به توکلی دادم رفتم ماشین ترانه رواز تعمیرگاه گرفتم….ساعت نزدیک ۸ شب بود….هوارنگ گرفته بود….در پارکینگ باز کردم ماشین پارک کردم خریداییکه کرده بودمو دراوردم رفتم سمت بالا…
با پام درو باز کردم صدای موزیک پیچیده بود توسالن…..اهنگ مبارک باشه ارمین۲afmبود……اه کی این اهنگو گذاشته!!!!!!!اومدم خریدارو گذاشتم رو میز….داشتم میرفتم سمت سیستم پخش تا بیشتر این اهنگ نیاد رو مخم!!!!وای خدایا نرسه به جاهای حساسش!!!!
با سرعت شیرجه زدم موزیک قطع کردم……
من-مهدیس؟؟؟؟؟؟مهدیــــــــــ ــس؟؟؟؟؟؟؟؟؟کوشیـــــــــ ــــــــــــی؟؟؟؟؟؟
دیدم تیپ زده اومد جلوم…یه نگاه هیز بش انداختم ….من خیلی از رفتارام پسرونست!!!
انگشتمو کشیدم گوشه لبم که گفت:
مهدیس-الهی بمیری….بیشعور این حرکات جلف چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟خاک برسرت!!!!!!!!!!تو پسربودی چه بدبختی هایی داشتیم…….
من-برو بابا !!!!!!کی به تو نگاه کرد دارم نگاه مانتو میکنم….کوجا بسلامتی کاکوووووو؟؟؟؟
مهدیس-داریم میریم مهمونی…..با تران نیمیای؟؟؟؟؟؟
من- نه کوشولو نمیام ؟؟؟؟؟نوچ…حسش وجود نداره…….راستی این پسره بیشعور سهند چی میگفت؟؟؟؟
مهدیس-nothing
طوری گفت که انگار میخواد منو از سر خودش پس بزنه!!!
من-خودتو نزن به اتوبان ننه علیچپ!!!!بگو!!!!
داشت میرفت سمت اتاق که ترانه اومد بیرون یه چشمی برام قر داد..منم که اصن منت کشی نمیکنم…..
بش تیکه پروندم:
من-اوه……………..اوه……………شصت و داشته باش خوشگله…
رفتم سمت اشپز خونه که یکی زد پشت کلم!!!!!!
من-مرض!!!!!!!
ترانه-حقته خره!!!!!!!!!!!دیگه بمن تیکه نندازی!!!!
من-جمع کن بچه!؟
از تو اشپزخونه داشتم میومدم بیرون که باپاش محکم زد پشتم منم انداختمش رو کاناپه قلقلکش دادم….مهدیس که غش کرده بود از خنده
ترانه-غلط…غلط کردم….ول کن وحشی!!
ولش کردم و گفتم:
منشما زیاد از این غلطا میکنی..
صدای مهدیس درومد:
مهدیس-ترانه مهمونی دیر شد
ترانه-من اینو اماده میکنم میام………
چپوندم تو حموم…
از حموم اومدم به به!!!!چشمام…….قرمز قرمز این اب چقدر کلر داره؟؟؟؟؟؟موهامو که لخت و بور بودو با حوله خشک کردم….چی بپوشم؟؟؟؟؟؟.به احتمال صددرصد مختلته!!!!ترانه که یه کت خاکی خیلی خیلی خوشدوخت با شلوار مشکی پوشیده بود که تو تنش محشر بود…..مهدیسم یه تونیک ملوس ابی با یه ساپرت کلفت مشکی زیرش ومن یه کت اسپرت چرم با شلوار چرم مشکی دراوردم یه تاپه یقه دار قرمز که روش نگینای مشکی بود پوشیدم…یه کفش مخمل مشکی پاشنه دارهم پوشیدم که جلوش بسته بود….یه انگشتر پارچه ای گل رز قرمز کردم دستم لاک دستمم قرمز زدم……
اوف….هممون عالی شدیم…….بدو یه مانتو پوشیدم با یه شال عنابی……باهم از در خونه اومدیم بیرون
ترانه
با هم از در خونه بیرون اومدیم …………اخخخخخخ الهی پندار پیش مرگت بشه ……………الهی پروانه بشه دورت بگرده …………الهی لنکوروزش بره زیر تریلی که بهت جفا کرد ……..عشق است ال نود خودم رو ……..با یه حرکت پریدم پشتش و گازشو گرفتم .طبق معمول ضبط رو روشن کردم ….تا به خونه ی ویدا رسیدیم با حذف تیکه های یه ماشین و ترافیک خسته کننده و معطلی برای آسانسور و زنگ خراب کاخ ویدا اینا همه چی عالی بود ……..ویدا طبق معمول اومد چسبید بهم ……….فکر کنم از نژاد کنه هاست:
ویدا-خوشگله امروز می خوایی پای آمبولانس رو به اینجا باز کنی
اصلا اعصاب نداشتم جواب دادم:
من-برو استارتش رو بزن ……….زنگ بزن آماده باشن
با لبخند گفت:
ویدا-ای به چشم
ویدا رو پرت کردم اونور و گفتم:
من-به جون ویدا بخوایی کنه بازی در بیاری یکی می خوری ….میگی نه امتحان کن؟؟؟؟؟؟؟؟
سگ شده بودم ……….عادتم بود ………وقتی منتظر میموندم اون روی سگیم بالا میومد ………چپ چپ نگاش کردم که کورخید و در رفت …….وقتی از این نگاه ها می کردم تلفات می دادم ……در واقع همه از ترس خودشون رو خیس می کردن و از فردا باید با مهدیس و آریانا فرش های جیشی رو می شستیم !!!!….شوخی کردم……ولی اریانا همیشه می گفت:
آریانا-ترانه اون چشم های گاویتو اینجوری نکن تو رو خدا ……ترسیدم .
با صدای سوت و دست و شادی دخترا به خودم اومدم ………این سه تا هم اینجان ….اخم هام رفت توهم ….دستی روی شونم نشست ………آریانا بود ….پرسید :
آریانا-چته باز؟؟؟؟؟؟؟؟
دستش رو انداختم و گفتم:
من-حوصله ندارم آریانا ……..برو که بد می بینی
زیرچشمی نگام کرد.اگه نمی رفت یه بلایی سرش میوردم …از یه کاراته کار که جودان «دهمین درجه استادی » داره این کار برمیاد ……..از کوچیکی علاقه ی وافری به بزن بزن و بکش بکش داشتم بر عکس کفش ها و لباس های عروسکی و دخترانه ام عاشق جنگ بودم ……..روحیه ای جنگجو داشتم …..هر چقدر التماس مهدیس و آریانا کردم نیامدند آریانا خاطره ای تلخ داشت و مهدیس می ترسید همه می گفتن من با این شیطنتم اگه کاراته هم یاد بگیرم شهر و به آتیش می کشم و در آخر خودم رفتم و موفق شدم ….به همین ها ختم نمیشد من عاشق ساز بودم …….در این یک مورد موفق شدم اریانا و مهدیس رو راضی کنم که فقط یک ساز رو یاد بگیرن …..با آریانا کلاس های پیانو رو می رفتم و با مهدیس کلاس های گیتار ولی من علاوه بر پیانو و گیتار ، ویالون هم یاد گرفتم ….سلیقه هامون متفاوت بود دیگه آخه من عاشق زدن بودم ………از چند جا درخواست تدریس داشتم ولی وقت نمی کردم …..اما اگر موقعیت خوبی پیش می آمد حتما می رفتم …….مهدیس در والیبال عالی بود در واقع چند مدال طلا داشت …..صدای سه دختر کناری من رو از رویای بچگی بیرون اورد:
دختر-الهی فدای هیکل و چشمای عسلیت پندارم
یکی دیگه گفت:
دختر-آراد و دیدی ….عزیزم لباسش چه جذب و قشنگ بود ….لباشو دیدی؟؟؟
اه ….هیز ………اون یکی گفت:
دختر-سپهرو داشته باشید ….الهی فدای چشمای مشکیت برم من
اه …..اه ….اه عق …..حالم به هم خورد ….شال گردن پندار رو شسته بودم ولی نمی دونم چرا نمی خواستم بهش برگردونم …شاید برای این که اذیتش کنم …شایدم چون میخواستم خاطره ی اون روز توی ذهنم بمونه …نمی دونم ………بلند شدم که برم اما ………اما ………….این ……..این اینجا چی کار می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟….خدا اینو کجای دلم جا بدم……..سینا رادمهر فارق التحصیل یکی از بهترین دانشگاه های ایران در رشته ی معماری ….پسر عموی عاشق پیشه و فوق باهوش من که غیرتش از ۱۰۰گذشته بود … اگه منو ببینه مو بر فرق مبارکم نمیمونه ……دور این پسر عمو ی فوق جذاب من باز دخترا معرکه گرفته بودن …..حالا چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ ….فرار را به قرار ترجیه دادم و در حالی که آهنگ پلنگ صورتی رو در مغزم مورور می کردم با تمام احتیاتات لازم به طرف در رفتم که ویدا باز رید تو نقشم:
ویدا-اه ….ترانه بیا با سینا آشنات کنم ….پسر خیلی خوشگلیه …
ای تو روحت ویدا….بزنم فکت رو بیارم پایین ………برگشتم و لبخند زورکی زدم سینا با چشم هایی پر از علامت تعجب جلوم بود در آخر پرسید:
سینا-تران خودتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو اینجا چی کار می کنی شیطون ؟؟؟؟؟؟؟مگه بهت نگفتم اگه اب هم خواستی بخوری با من بخور ….اخه تنهایی اومدی یه همچین جایی که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟اگه من نبودم چی؟؟؟؟؟؟؟اخه تو اومدی درس بخونی یا بیایی مهمونی ….تو هنوز خیلی بچه ای بعدشم من تو رو مال خودم می دونم نمی تونم بزارم بیایی به اینجور جاهایی
دکی…..حالم بد بود حالا دیگه آمپر چسبوندم …….پسره ی مزخرف میگه تو مال منی …..من گوه بخورم مال تو باشم …..دستم و کشید و برد تو تراس ….پرتم کرد طرف میله ها….یقه لباسم که با هزار بدبختی کاری کرده بودم که زیادی باز نباشه حالا باز شد….صداش بلند شد :
سینا-تو با اجازه ی کی اومدی اینجا؟؟؟؟؟چرا بهم نگفتی اومدی تهران تا یه نفر رو بزارم مواظبتون باشه
یادم رفت بگم عموم خیلی خیلی پولداره و هر وقت من و بچه ها میاییم تهران …سینا یه نفر رو میذاره تا مواظبمون باشه ….هر وقت هم اعتراض می کنم به جایی نمیرسه و همیشه می گه سه تا دختر تنها تو یه شهر به این بزرگی نمی تونن سالم زندگی کنن ولی ایندفعه ساکت نمیشینم ……..از بس کثافت کاری کرده بود مردا رو خوب می شناخت …..با دیدن یقه ی بازم خون جلوی چشم هاش رو گرفت و به طرفم اومد ….حالم خیلی بد بود ….کم پیش میومد اینطوری بشم وقتی هم میشدم طرف رو داغون می کردم ….تو یه حرکت دستش رو گرفتم و پیچوندم و در گوشش گفتم :
من-ده هزار بار بهت گفتم من یه کاراته کارم نیازی به محافظ ندارم …اگه اراده کنم اینجا پلاسی آقا پسر …ببین دور برت نداره که من قراره با تو ازدواج کنم ….من ازت متنفرم ….حتی اگه یه روز به آخر عمرم مونده باشه اون گردنت رو خورد می کنم شیرفهم شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می دونستم فردا راپورتش رو به بابام می ده …..ولی اب از سرم گذشته بود الان حاظر بودم خودم و اونو با هم اتیش بزنم ….بلندتر داد زدم:
من-شیرفهم شد؟؟؟؟؟؟
تا حالا منو اینطوری ندیده بود …فقط سر تکون داد …منم آروم ولش کردم که تو یه حرکت منو توی بغلش گرفت و در گوشم گفت:
سینا-ترانه خیلی دوست دارم ….نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ولی یه جورایی برام خاصی …دوست دارم
این سینا بود که ترانه ی مغرور رو گرفته بود تو آغوشش …..نه اون نمی تونه باشه!!!!..ترانه اونقدر مغروره که هیچ پسری جرعت این کار رو نداره ….ولی چرا لال شدم …در لحظه ی آخر برق دوتا چشم عسلی رو توی تاریکی دیدم که قرمزی نامحسوسی داشت و در کثری از ثانیه محو شد ……….
***
پندار
با ورودمون موجی از دختر ها به سوی ما سرازیر شدن ….اما من دنبال ترانه می گشتم باید هر چه زود تر روش تاثیر بزارم مهدیس و آریانا بی تفاوت روی مبلی نشسته بودند ….واقعا زیبا و خیره کننده شده بودند ….آراد و سپهر همه ی دختر ها رو کنار زدند و به طرف آن ها رفتند .دور سالن رو نگاه کردم که اون رو کنار یه پسر پیدا کردم … پسره داشت باهاش دعوا می کرد و اون رنگش پریده بود ….نکنه برادرشه ….نه بابا فقط یه خواهر داره بی چاره ….پس این کی می تونه باشه ؟؟؟؟؟؟…با غرور رو به دختر ها گفتم:
من-میشه بزارید نفس بکشم؟؟؟؟
تقریبا ازم فاصله گرفتند و من برگشتم تا به سمت ترانه بروم …اما ….اما این کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟….همه ی جای خونه رو گشتم ولی نبود ….با ناامیدی سری تکون دادم و می خواستم از کنار پنجره های تراس رد شم که صداش رو بلند تر از حد معمول شنیدم:
ترانه-شیر فهم شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به طرف تراس رفتم و در قسمت تاریک اونجا وایستادم …..پسره ترانه رو بغل کرد….انگار یه چیزی تو وجودم جا به جا شد ….نمی دونم چرا عصبانی بودم؟؟؟؟؟؟؟….دوست داشتم گردن پسر رو خورد کنم …..نه پندار به تو اصلا ربطی نداره ….حالا هم برو ….اینا همش برای نقشته ….تو فقط زیادی تو نقشت فرو رفتی ….دوباره با به یاد آوردن اون بلایی که جناب رادمهر و همکاراش سر من آوردن آتیش گرفتم … با یاد یه سال از عمرم که تلف شد دوست داشتم ترانه رو خورد کنم تا شاید آروم بشم و از اون فضای مشوش بیرون اومدم……..
ترانه
محکم پسش زدم و یکی خوابوندم توی گوشش …..و داد زدم:
من-خوب گوش کن سینا ….چون اگه گوش ندی دفعه ی بعد زندت نمی ذارم ….من ازت متنفرم ….اینو بفهم و درک کن
و از اون جای جهنمی بیرون اومدم …بی توجه به همه به طرف در رفتم که مهدیس بازوم رو گرفت:
مهدیس-کجا می ری ترانه ؟؟؟؟؟
با عصبانیت چشم هام رو روی هم فشار دادم و با آرامشی ساختگی گفتم:
من-مهدیس بازوم رو ول کن خیلی حالم بده
فورا به وخامت موضوع پی برد و کنار رفت…آریانا که داشت بانگاش مهدیس رو میخورد!!…آرادهم که داشت یه مشت دخترو میپروند و نگاهش به آریانا بود… سپهر و مهدیس هم مشغول رقص ….پس پندار کوش؟؟؟؟؟؟؟؟…من چه می دونم ….سویچ رو تو کیف مهدیس انداختم و بهش اس دادم:
من-مهدیس اصلا حالم خوب نبود ….با تاکسی رفتم خونه ….سویچ تو کیفته با اون بیایید
و بیرون زدم و وایسادم تا تاکسی بیاد ….یه پسر داشت از اون ور رد می شد تا منو دید چشماش ستاره بارون شد ….ترسیدم …..من که کاراته بلد بودم چرا ترسیدم ….این جور مواقع هر دختر می ترسه …حتی اونی که کاراته بلد باشه …..اما یه دفعه برق چشماش خوابیدم و از وسط خیابون رفت اونور …..آروم گفتم:
من-د بیا … همه رو برق میگیره ما رو چراغ نفتی ….مردم خود در گیری دارن
صدایی درست دم گوشم گفت:
پندار-خود در گیری ندارن ….از ترس من در رفت
برگشتم وبا غرور گفتم:
من-همچین مالی هم نیستی !!!!!!
با اخمی ساختگی گفت:
پندار-اخه دختر خوب این موقع شب کجا می خوایی بری ؟؟؟؟…. اگه بدزدنت من جواب اون دو تا دوستت رو چی بدم؟؟؟
پس اونا خواسته بودن این دنبالم بیاد ….شونه ای از روی بی تفاوتی بالا انداختم و دوباره منتظر وایستادم ….پندار دستم رو کشید و گفت:
پندار-بیا من میرسونمت ….از تاکسی که بهتره
می خواستم مخالفت کنم ولی دیدم هیچی نگم بهتره ….رفتیم و سوار پورشه اش شدیم …واییی پسر عجب ماشینیه ……ایول بابا ….ولی هیچی ال نود خودم نمیشه ….قیافه ای سرد به خودم گرفتم و صورتم رو به طرف پنجره برگردوندم ….کمی از راه رو رفته بودیم که گوشیم زنگ خورد ….قسم خوردم اگه سینا باشه همونجا بشکنمش ….اما خدا رو شکر تارا بود ….نا خود آگاه یه بوس براش فرستادم ….عاشقش بودم ….جواب دادم اصلا حواسم نبود پندار اینجاست:
من-سلام عزیزم تحویل نمیگیری ؟؟؟
تارا-سلام خواهر تازه به دوران رسیده ی من ….تو اصلا یادی از ما نمی کنی ؟؟؟کجایی؟؟؟؟
من-خونه کجا قراره باشم ؟؟؟؟؟
تارا-من الان در خونتونم اگه راست میگی در و باز کن
ای خاک تو سرت پندار….با دستپاچگی گفتم:
من-اه …کی اومدی با کی هستی ؟؟؟؟؟؟
تارا-با اقا آریا اومدم یک هفتس اومده ایران
ای الهی بمیری آریانا چرا هیچی نگفتی:
من-با آریا ؟؟؟؟چرا با اون؟؟؟؟؟اصلا تو با اون چی کار داری ؟؟؟؟
پندار مثلا رانندگی می کرد ولی تمام حواسش اینجا بود و کلافه به نظر می رسید :
تارا-اتوبوس گیرم نیومد آقا آریا گفت من میخوام برم اونجا شما رو هم می رسونم
غیرتی شدم…اخه خواهرم رو خیلی دوست داشتم:
من-تو غیلی غلط کردی
تارا-اه ترانه ….من که اینقدر دوست دارم …بذارم برم؟؟؟؟
باز این منو خر فرض کرد ….خندیدم و گفتم:
من-باشه عسل زبون باز من
تارا-پس من و اریا….نه …منظورم آقا آریاست میریم هتل؟؟؟؟
من-نه عسل شیرین خودم جای تو توی کندوی محقر ماست …حق نداری بری هتل …شیر فهم؟؟؟؟
با خنده گفت:
تارا-جانم غیرت….چشم ما منتظریم بیایید
من-ببین بیام ببینم نیستی دارت می زنم ها!!!
تارا-باشه عزیزم
من-فدای تو فعلا
تارا-بابای
قطع کردم و لبخندی زدم و گفتم:
من-عزیز دلم
پندار تقریبا با صدای بلند و کنترل شده ای گفت:
پندار-می تونم یه سوال بپرسم؟؟؟؟
نگاهش کردم ….عسلی چشم هاش در قرمزی نشسته بود:
من-بله بفرمایید
پندار-تو دوست پسر داری ؟؟؟؟؟؟
با عصبانیت گفتم:
من-خیر
پندار-پس با کی حرف میزدی؟؟؟؟
دیگه داشت فضولی می کرد با این که جونم رو نجات داده بود ولی دیگه داشت پسر خاله می شد:
من-به شما ربطی نداره
دیگه لال شد …ولی شواهد نشون می داد هنوز عصبیه ….مدام دست تو مو هاش می کرد …دیدم خیلی اروم داره میره گفتم:
من-ببخشید ولی من عجله دارم میشه تند تر برید
سرعتش رو اینقدر بالا برد که کورخیدم ولی با ظاهر سازی گفتم:
من-گفتم تند ولی نه دیگه اینقدر…آروم تر برو
با عصبانیت داد زد تا حالا ندیده بودم داد بزنه:
پندار- مگه نمی خواستی زود تر به عشقت و عسلت برسی…در ضمن من راننده ی شما نیستم لیدی
چه فکرایی پیش خودش کرده بود؟؟؟؟…بزار بکنه ما که با هم سنمی نداریم ….بی خیال شدم …. آدرس رو پرسید و من هم ادرس دادم ….وقتی رسیدم آزرای آریا اونجا بود ….پریدم پایین و به طرف آزرارفتم ….تارا خوابیده بود …آریا پیاده شد و گفت:
آریا-به ترانه خانوم ….خوبی خواهر جون؟؟؟؟؟؟
عین خواهر برادر بودیم ….دستم رو دراز کردم و دستش رو فشردم و با لبخند گفتم:
من-سلام داداشی ….کی اومدی ؟؟؟؟؟اگه آریانا بفهمه ذوق مرگ میشه
خندید و به طرف در خونه رفت و من برگشتم تا تارا رو بیدار کنم ….اما با چهره ی خشمگین پندار که پشت ماشین بود رو به رو شدم ….سری از روی تاسف برام تکون داد و دنده عقب گرفت ….به من چه ؟؟؟؟….تارا رو بیدار کردم:
من-تارایی….خواهری ….گل من ….بیدار شد
چشم های سبز یشمیش رو باز کرد درست برعکس من که قیافه ای شرقی داشتم اون قیافه ای غربی داشت ….چشم های نازش با دیدن من برق زد و پرید تو بغلم و گفت:
تارا-بمیری ترانه ….نباید سراغی از من بگیری ؟؟؟؟….خیلی خری
چشم هاش درست نصف چشم های من بود ولی هنوز هم درشت و جذاب بود ….من یکم چشم هام زیادی درشته
آریا-اههههه….ترانه خانوم نمی خوایی این درو باز کنی؟؟؟؟؟
رفتم و در و باز کردم و با هم رفتیم بالا ….
***
پندار
از ماشین پیاده شد و به طرف آزرای مشکی رفت .پسری از ماشین بیرون اومد ….دست ترانه رو گرفت ….پس دوست پسر داشت ….آراد راست می گفت این سه تا یه جورن….سری از روی تاسف براش تکون دادم و دنده عقب گرفتم و با تمام سرعت خیابون ها رو رد کردم صدای آهنگ رو مخم بود :
چشمای ناز تو یادم نمیره
کی می تونه واسه تو نمیره
کاش بدونی تو قلبم می مونی
هر کاری کردی واسه من همونی
چشم من تا ابد گریه داره
اینجا یکی سر رو دیوار می ذاره
غصه هام بی صدا خالی می شه
خاطراتت فراموش نمیشه
هیچ وقت فراموشت نمی کنم همیشه عاشقتم …به خاطر همینه که اینجام خاطره هات همیشه اینجاست ….
بی تو برام زندگی ناتمومه
شونت واسه گریه هام آرزومه
تو نخواستی با قلبم بسازی
باختیم دو تا مون تو ای بچه بازی
در به در تو خیابون می گردم
کاش تو بودی نگاهت می کردم
کاش بودی ….کاش بودی تا نگاهت می کردم ….نگاه تو اون چشم های سیاهت ….الان کجایی اخه
خونمون بی تو تاریک و سرده
اون که افتاد به پاهات یه مرده
چشم من تا ابد گریه داره
اینجا یکی سر رو دیوار می ذاره
غصه هام بی صدا خالی می شه
خاطراتت فراموش نمیشه
(کاش بدونی از محمد نجم)چرا باید چشم های اون …..تو رو یاد من بندازه …..چشم های اون برعکس چشم های تو پاک نیست … ساحل دلم تو رو می خواد ….کجایی ؟؟؟؟…دلم چشم هات رو می خواد
…..
***
آریانا ومهدیس تصمیم گرفتند که بروند ….آریانا پشت رول بود…سپهروآراد برای اینکه مواظب ان ها باشند تعقیبشان کردند……انگار آتش بس اعلام شده بود …. آراد با آریانا حرف زده بود ….داشت آن لحظه را که به آریانا سلام کرد را به خاطر می آورد
چند ساعت پیش
آراد به همراه سپهر به طرف آریانا و مهدیس رفتند آراد لبخند دختر کشی زد و گفت:
آراد-سلام
آریانا صورتش را به جهت مخالف برگرداند و با حرص گفت:
آریانا-سلام
مهدیس به آرامی با سپهر سلام و احوال پرسی می کرد و سپهر با چشمان جادویی اش به او پاسخ می داد …سپهر گفت:
سپهر-مهدیس خانوم می تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم
مهدیس با شادی مشهودی برخاست و رفت ….با رفتن آن دو آریانا رو به آراد که نگاهش می کرد گفت:
آریانا-چیه آدم ندیدی؟؟؟؟
آراد نفس عمیقی کشید و گفت :
آراد-ببین آریانا من با تو پدر کشتگی ندارم که دارم؟؟؟
آریانا-جانم؟؟؟؟خانومش یادت رفت جناب پارسا….وبله که داری ….از همون اول هم داشتی
اراد با عصبانیت گفت:
آراد-نداشتم …به خدا نداشتم ….بیا صلح کنیم ….نمی گم باهام خوب رفتار کنی ….ولی حد اقل از هم متنفر نباشیم
آریانا کمی فکر کرد و دید هیچ تنفر و یا حتی علاقه ای نسبت به او ندارد پس با بی تفاوتی سرش را تکان داد که یعنی باشه
سپهر با مهدیس حرف می زد:
سپهر-مهدیس میشه اتش بس اعلام کنی ؟؟؟
مهدیس فکر کرد نقشه ای دارد پس گفت:
مهدیس-منظور؟؟؟؟؟
سپهر- نمی خوام ازم متنفر باشی
مهدیس-نیستم
سپهر-د هستی دیگه …اگه نبودی که وقتی منو می دید پشتتو نمی کردی با اخم باهام حرف نمی زدی
مهدیس کمی فکر کرد و دید هیچ تنفری نسبت به او ندارد هیچ علاقه ای هم در ته دلش جوانه زده پس گفت:
مهدیس-باشه
سپهر-حالا شیرینی آتش بس رو بده؟؟؟؟
مهدیس – چی؟؟؟؟؟ شیرینی؟؟؟؟؟؟
سپهر-آره باید باهام برقصی
همون لحظه مهدیس ترانه را دید که به سمت در می رود یا عذر خواهی از سپهر به سمتش رفت و پرسید:
مهدیس-کجا میری ترانه؟؟؟؟؟
ترانه گفت:
ترانه-مهدیس ولم کن حالم خیلی بده
مهدیس او را رها کرد می دانست اینجور مواقع نباید پاپیچ ترانه بشود ….به طرف سپهر رفت که گوشی اش صدا داد ….اس ام اس داشت از ترانه بود:
ترانه-مهدیس اصلا حالم خوب نبود….با تاکسی رفتم ….سویچ تو کیفته با اون بیایید
تنها چیزی که نگرانش می کرد تنها بودن ترانه بود ….به پندار که بالای سرش ایساده بود و در فکر فرو رفته بود گفت:
مهدیس-ببخشید آقا پندار می تونید برید دنبال ترانه…می ترسم بلایی سرش بیاد منم اگه برم کلی باهام دعوا می کنه
پندار-مگه ترانه کجا رفته؟
مهدیس-دم دره منتظر تاکسیه
پندار رفت و مهدیس و سپهر با هم شروع به رقص کردند سپهر مدام به چشمان زیبای مهدیس نگاه می کرد و با خود می گفت این همه مظلومیت از کجاست مهدیس ؟؟؟؟
چند ساعت بعد در ماشین
اراد راننگی می کردو دخترارو تعقیب میکردند..
تا خانه حرفی زده نشد ….پسرها منتظر بودند تا دختر ها داخل شوند بعد بروند ….اما با صحنه ای که دیدند از تعجب نزدیک بود شاخ دراورند ….مردی در آپارتمان را باز کرد و اریانا با تمام قدرت خود را در آغوش او انداخت آن مرد جوان آریانا را به خود میفشرد بعد از او مهدیس دستان مرد جوان را گرفت و با لبخند جواب او را داد سپهر تقریبا داد زد:
سپهر-این کیه؟؟؟؟
و می خواست پیاده شود که آراد دستش را گرفت و گفت:
آراد-به ما مربوط نیست مگه نه سپهر؟؟؟؟؟
سپهر با دو دلی و چشمان قرمز نشست …آراد هم دست کمی از او نداشت چشم هایش سرخ و رگ گردنش متورم شده بود ….آراد با خود گفت:
آراد-آریانا هر غلطی که میکنه به من مربوط نیست ….
و دنده عقب گرفت که لحظه ی آخر نگاه خشمگینش با نگاه اریانا تلاقی کرد ….
ترانه
آریا از من خواست وقتی خواهرش برگشت خودش در رو باز کند …من هم با کمال میل قبول کردم …وقتی بچه ها رسیدن و آریا به طرف در رفت من رفتم پیش تارا و گفتم:
من-خواهر من چه مرگشه؟؟؟؟
تارا-اخه احوال پرسیت هم عین ادم نیست
من-اگه بود تعجب داشت اخه میدونی که من یه فرشتم
تارا-راستش یه اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من-چی؟؟؟؟؟؟؟
تارا-قول می دی عصبانی نشی؟؟؟؟
من-باشه تو بگو حالا
تارا-من در شرف ازدواجم
من-چــــــــــــــــــی؟؟؟؟
جیغی که زدم گوشای خودم رو کر کرد …بیچاره تارا….تارا با دستپاچگی گفت:
تارا-ببین منو آریا از وقتی شما کوچیک بودید به هم علاقه داشتیم …امسال که برگشت گفت که دیگه قرار نیست برگرده و منو از بابا خواستگاری کرد …الان هم نامزدیم
هنگ کردم ….نگاه گنگی به تارا انداختم ….و تازه فهمیدم چه بلای خانمان سوزی سرم اومده ….اریا اومده بود ولی برای این که تارای منو خواهر عزیز دردونه ی من و با خودش ببره ….ناراحت شدم ….دلم گرفت…یعنی دیگه نمیشد من وسط ترم برگردم خونه و با تارا تا نصفه شب زیر پتو هر و کر کنیم و مامان ساکت من اخرش بگه بسه دیگه دخرا برید بخوابید ….اهی کشیدم….انگاری اون روزا خیلی دور بودن ….از تارا دلخور بودم باقهر رفتم تو اتاق و درو بستم ….اریانا با سر و صدا وارد شد:
آریانا-ترانه چرا نگفتی آریا اومده نامرد؟؟؟؟
جوابی ندادم وقتی فهمید ناراحتم کنارم نشست و گفت:
آریانا-چی شده خواهری؟؟؟؟؟
اشک تو چشمام حلقه زد اما نزاشتم بریزه من کوه غروروم اخه … منو تو اغوشش کشید و گفت:
اریانا-بگو ترانه مردم از نگرانی
من-تو می دونستی آریا و تارا نامزدن؟؟؟؟؟
هنگ کرد ….کمی ناراحت شد و عصبی…اون هم اریا رو خیلی دوست داشت و جرعت از دست دادنش رو نداشت …بعد از بردیا تنها مردی بود که آریانا با هاش راحت بود…مهدیس وارد شد ….مجبور شدم برای اونم توضیح بدمکه او گفت:
مهدیس-یعنی می خوایید بگید شما دو تا نفهمیدید اینا عاشق همدیگن؟؟؟؟
من و آریانا با هم گفتیم:
-مگه تو فهمیده بودی؟؟؟؟
مهدیس-اره بابا خیلی ضایع بود … آریا همش به تارا چشمک میزد …عاشقانه نگاش می کرد… الان هم همینطوری نگاش می کنه …نگید که معنی این نگاه ها رو نمی فهمید؟؟؟
من و آریانا با گیجی سر تکون دادیم …مهدیس با بی خیالی گفت:
مهدیس-خیلی بی احساسید
و رفت لباسش را عوض کند …من هم روی تخت خوابیدم و در چند ثانیه خوابم برد
***
صبح با صدای تارا بیدار شدم:
تارا-خواهرم ….ترانه…بیدار شو دختر چقدر می خوابی؟؟؟؟….از دستم ناراحتی ؟؟؟؟؟….بالاخره یه روز باید می رفتم مگه نه ؟؟؟؟؟
چشم هام رو به آرامی باز کردم …..نگاهی بهش انداختم ….عزیزترینم داشت می رفت و من فقط باید وایمیسادم و رفتنش رو نگاه می کردم ….بغلش کردم و دم گوشش گفتم:
من-خیلی دوست دارم خواهری
تارا-منم همینطور عزیزم
صدای آریا تواتاق پیچید:
آریا-آی آی ….دیگه داره حسودیم میشه ها؟؟؟؟؟؟
نمی دونم چرا به اریا حسودی می کردم …انگار داشت حریم دوست داشتنی ترین ادم هام رو میشکست …. ولی هنوز هم مثل برادرم دوستش داشتم …با حاظر جوابی گفتم:
من-همینه که هست
آریانا با مو هایی ژولیده اومد و پشت آریا وایسادوگفت:
آریانا-اوی …اوی….داداش منو تنها گیر اوردین
من-باعث مباحاته که تا الان نبودی
به سمتم یورش برد که پشت اریا قایم شدم و گفتم:
من-آریا حالش رو بگیر
اریا-ای به چشم
آریانا-ای آدم فروش
آریا –تو عزیز منی …اخه من تو رو به کی بفروشم
آریانا خر کیف شد و رفت سمت حموم ….من و تارا هم صبحونه درست کردیم …مهدیس هم رفته بود خرید برای خونه …مهدیس با تیم والیبال دانشگاه قرار بود برای مسابقه ای به بوشهر برن…مهدیس هر روز شور و هیجان بیشتری برای رفتن پیدا می کرد و کارش شده بود تمرین و تمرین ….من و آریانا هم کاری جز اذیت کردنش با جملاتی مثل:
-من که می دونم خیط می شی برمیگردی
-احتمال بردنت صفره
-تیمی که تو رهبرش باشی خودش به درد سطل آشغال می خوره
نداشتیم ….اونم نامردی نمیکرد خوب جوابمون رو می داد:
-خفه بمیرید دو تاییتون
-میام هر دو تا تون رو می زنم ها
-مررررررررررررررضضضضضضضضضض ض
وقتی اماده کردن صبحونه تموم شد مهدیس برگشت …صبحونه رو دور هم خوردیم ….من و بچه ها راهی دانشگاه شدیم …پسرا با دیدن ما راهشون رو کج کردن من گفتم:
من-اوا …اینا چه مرگشونه ؟؟؟؟
مهدیس –ولشون کنید امتحان امروز رو بچسبید
بعد از امتحان سختی که استاد نادری ازمون گرفت از کلاس بیرون اومدیم که پسرا رو دم کلاس دیدیم ….پندار رو به ما گفت:
پندار-میشه ناهار امروز رو با ما بخورید
از پندار مغرور بعید بود چنین حرفی رو بزنه …همه لال فقط نگاهش می کردیم حتی منم دیگه حوصله ی شیطنت نداشتم …خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
من-دلیلی نداره
می خواستم جلو تر از بقیه برم که جلوم رو گرفت و گفت:
پندار-ببین خانوم کوچولو….فقط قراره حرف بزنیم
نگاهی شکاک و دو دل بهش انداختم که گفت:
پندار- حالا بفرمایید
و راه رو باز کرد ما جلو تر از اونا راه می رفتیم و اونا پشت سرمون پچ پچ می کردن …دم دانشگاه سپهر با احترام در ماشین رو باز کرد که صدای اریا از پشت شونه های پهن اراد به گوش رسید:
آریا-خانوما جایی تشریف می برید؟؟؟؟
لحنش طلبکارانه بود … با این که خیلی سال اون ور آب زندگی می کرد ولی هنوز غیرتشو داشت….همه برگشتیم طرفش .. آریانا از اول هم راضی به اومدن نبود سریع سرش رو به سمت آریا چرخوند و من سریع جمعش کردم:
من-آره اریا جان …راستش می خواستیم بریم ناهار بخوریم تو اینجا چی کار می کنی؟؟؟؟
از قصد گفتم آریا جان تا زور پندار رو در آرم…مهدیس گفت:
مهدیس- میگم آریا امروز چه جیگری شدی !!اومدی دخترای دانشگاه مارو بکشی
و خندید…سپهر با حرص تمام زل زده بود به لبخندش …انگار می خواست اون لبخند رو با هر چیزی حتی یک مشت (غلط کرده)پاک کنه …رگ گردنش میزد…نگاهی به پندار انداختم …ظاهری خونسرد به خودش گرفته بودولی قرمز بودآرادهم طلبکارانه نگاه ما میکرد ولی صورتش قرمز بود….بالاخره اریانا به صدا در اومد به طرف آریا رفت و بازوش رو گرفت و گفت:
آریانا-اریا جان اینا هم کلاسیامون هستن داریم میریم رستوران تا حرف بزنیم
چشم های اراد روی دستهای آریانا زوم بود ….آریانا هم همون حسی رو داشت که من داشتم ….انگاری این سه تایه حسی به ما داشتن !!!….یه زن همیشه اینو حس می کنه …. ولی این حس ما رو تغییر نمیداد …نمی دونم چرا از اذیت کردن پندار لذت می بردم … آریانا و مهدیس هم قطعا دوست داشتن آزارشون بدن …اراد مشتش رو قفل کرد و زیر لب طوری که همه مون فهمیدیم گفت:
آراد-درست همونی هستی که انتظار داشتم … خیلی پستی آریانا
یک دفعه یه مشت نثار صورت آریا کرد….یا خدا یکی آریانا رو بگیره…مثل خون اشام نگاه اراد میکرد..اریانا صورت مردونه ی اریارو بین دستاش گرفته بود…درشرف گریه….
اریا لبخند محوی زد….آریانا اشک تو چشماش حلقه زد …آریا آریانا رو در بغلش کشید…اریانا سرش رو تو بغل اریا فشار میداد….
آریانا سرش رو از بغل اریا بیرون اورد و رو به پسرا با عصبانیت گفت:
آریانا-معرفی میکنم ….برادر عزیزم اریا …
همه جا خور …مخصوصا اراد ….تارا به طرفمون اومد و با تعجب سلام کرد منم گفتم:
من-معرفی می کنم تارای عزیزم …خواهر یکی یدونم …و نامزد آریا
اون سه تا با چشمهایی به اندازه ی توپ تنیس ما رو نگاه می کردن و ما هم محل سگ نمی دادیم اریا گفت:
آریا-خوب با هم بریم رستوران پس ….آریانا اقایون رو معرفی نمیکنی؟؟؟
آریانا با نارضایتی شروع کرد:
آریانا-آقای پندار رادمنش ،آقای آراد پارسا و اقای سپهر اریانژاد
آریا با همه دست داد….انگار میخواست بزرگواریش رو به رخ هممون بکشه …. ما دخترا از جلو راه افتادیم و پسرا از پشت ….پیاده رفتیم تا به یه رستوران رسیدیم …تارا مدام غر می زد تا ما بگیم این پسرا کین ما هم میگفتیم خونه براش تعریف می کنیم …وقتی نشستیم و غذا رو آوردن …همگی با هم خوردیم …اما مثل این که اریا خیلی از این سه تا خوشش اومده بود …مدام باهاشون شوخی می کرد و درباره ی زندگیشون می پرسید …بعد از غذا ما بلند شدیم تا بریم اما اریا گفت که با پسرا می ره …ما هم با ال نود من رفتیم خونه…انگاری همه یادمون رفته بود برای چی قرار بود بریم رستوران …..تا از در خونه وارد شدیم تارا جلومون وایساد و دستاشو زد بغلش و ما سه تا رو ردیف کرد و پرسید:
تارا-زود… تند… سریع بگید این سه تا کی بودن؟؟؟؟؟
هر سه شروع کردیم به تعریف که تارا جیغ کشید:
تارا-یکی یکی …تو اول بگو ترانه …می دونی من فضولم زود جوابم رو بده …اون پنداره کی بود ؟؟؟؟؟
با من من گفتم:
من-خوب …خوب هم کلاسیمه
تارا-تو ام که درست جوابم رو نمیدی …اریانا تو بگو اون اراد کی بود که وقتی بازوی اریا رو گرفتی آریای منو زد ؟؟؟؟؟
اریانا-هم کلاسیم
تارا-تو چی مهدیس اون سپهره کی بود که رگ گردنش متورم شد وقتی به اریا او حرفا رو زدی؟؟؟؟
مهدیس تا اومد حرف بزنه تارا گفت:
تارا –می دونم می دونم همکلاسیته …عین ادم حرف بزنید بابا !!!!
من شروع کردم تند تند از اول ماجرا رو با سانسور براش گفتم …اونم خوب گوش داد …
آریانا
بعد از سه ساعت فک زدن با تارا رفتم تو اتاق…..فکرم پیش آراد بود که یه مشت زد به صورت آریا….به اون نگاهاش….به اینکه زوم بود رو صورتم….رفتار این پسرا خیلی عجیب بود….سپهردر عین اروم بودن خیلی شیطون بودومعلوم بوددل مهدیس رو برده ولی مهدیس نمیگفت…پندارهم یجورخاصی بود پسرخوبی بود…فکر کنم ترانه رو زیر سر گذاشته بود ولی فک نکنم ترانه بهش رو بده….ولی آراد حالت چشماش….غرورش….سکوتش…!!!باا ون کارایی که حیوا انجام میده هرپسری بود زود میرفت سمتش….حیواخوشگل بودو بچه پولدار ولی ادم جالبی نبودوهمش به اراد میچسبید….
زل زده بودم به عکس بردیا
من-توهم نمیدونی؟؟؟؟نمیدونی رفتار آراد چرا اینطوره؟؟؟
من-راستی آقای نامرد میدونی چند وقته سراغی ازم نگرفتی؟؟؟
من-بایدم نگیری…..رفتی!!!!آریانا برات مرد که ولش کردی؟؟؟چرا دیگه تو خوابمم نمیای؟؟؟منم دل دارما!!!!عیب نداره ….ولی خیلی از دست ناراحتم!!!راستی دو ماه دیگه تولدت عشقم!!!!یادته …..تولد ۲۰ سالگیت…با هم رفتیم شهربازی..مهدیس و ترانه هم اومدن….یادته چقدر ترسیدیم وقتی سوار ترن شدیم..تو بهشون میخندیدی….اون سال بهت کادو چی دادم؟؟؟؟آها….گیتار مشکیه بود….تو بهم چی دادی بی معرفت؟؟؟؟(اینجاگریم شدت گرفت)یادته….یه دسبند که ازش Bاویزون بود….
آریا-باکی حرف میزنی دختر؟؟؟
صدای آریا بود…سرمو چرخوندم اونم داشت گریه میکرد…اومد بغلم کرد….قاب عکس تو بغلم بود….گریه ام شدت گرفته بود….
آریا-اینطور نکن آریانا ….تروخدا!!!!!نمیخوام بشکنی!!!کی میخوای تمومش کنی؟؟؟عاشق بردیا بودی ولی قسمت هم نبودین!!!!
وایی….نه خدا!!!!این کیه که داره این حرفارو میزنه؟؟؟؟آریا؟؟؟من از این حرف متنفر بودم…..از بغلش اومدم بیرون ..آریا مثل ابر بهار گریه میکرد….
از اتاق اومدم بیرون….گریه میکردم….رفتم سمت پشت بوم….عکس بردیارو گرفتم جلوم داد زدم:
من-میبینی بهم چی میگن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟همینو میخواستی؟؟؟؟؟؟؟؟اگه ولم نمیکردی بهم اینارو نمیگفتن!!!!دیدی بامن چیکار کردی.؟؟؟؟؟میدونستی دیوونه میشم؟؟؟؟؟میدونستی میشکنم و رفتی؟؟؟؟؟
دیگه نفس کم اورده بودم…..سرمو گرفتم رو به اسمون که ابری بود …..
من-خ …خد…خداا!!!من…منم..ببر…..!!! ببر..پیش پیش اون…..دیگ…دیگه نم..نمیتون..نم…
از پشت یکی محکم گرفتم….
آریا-من غلط کردم….اشتباه کردم….بسه اریانا…من غلط کردم خواهری!!!
چیکار میکردم…مگه اغوش دیگه جز اغوش اریا بود که توش اروم شم؟؟؟؟؟اینقدر گریه کردم که خوابم برد….
***
مهدیس
خدایا چرا نمیخواد این کابوس لعنتی تموم شه؟؟؟؟آریانا چقدرباید عذاب بکشه؟؟؟؟
بعدازدیدن اون حال آریانا هممون رفتیم بالای پشت بوم….وای خدایا….آریانا دیوونه شده بود….چی میگفت….
من و ترانه گریه میکردیم..تارا هم اروم اشک میریخت….نمیدونم چقدر گذشت که آریانا خوابید و آریا بردش تو اتاق…خیلی کلافه بود….بیچاره حق داشت…تارا با آریا حرف میزد تا اروم شه…..
من و ترانه هم زل زده بودیم به اریانا که مثل بچه ها قاب عکسو گرفته بود بغلش خوابیده بود…وقتی میخوابید عین یه دختر کوچولو ۵ ساله میخوابید
آریا رفت تو اتاق شروع کرد به صحبت کردن…..بعدش به سرعت از خونه رفت بیرون….جو خونه خیلی بد بود…
آریانا خواب خواب بود…..۳ ساعتی گذشته بود آریا اومد خونه تارا رفت سمتش….
تارا-خوبی آریا؟؟چی شد عزیزم؟؟؟
آریا- گند زدم….تارا من چیکارکردم؟؟؟
تارا-خوب میشه ایشالله…آروم باش…
تارا و آریا رفتن تو اتاق صحبت کنن…..ساعت ۹ شب بود مثلا میخواستیم بریم بیرون…..
آریانا
اروم چشمامو باز کردم…از بس گریه کرده بودم مژه هام چسبیده بود بهم…..سرم داشت میترکید……
درو باز کردم…هیچکی تو حال نبود….رفتم روکاناپه دراز کشیدم….
ترانه-وایییییییییی جیگر خانوم تو کی بیدار شدی؟؟؟
ترانه بود که خیلی ذوق کرده بود نباید بزنم تو ذوقش باید جو خونرو عوض کنم:
من-الان….جیگرم تویی کلاه قرمزی….
ترانه-منظور من اون جیگر نیست گیجول….
من-بی ادب…….
اومد دوتا ماچ ازم کرد….نشست کنارم مهدیس هم از اونور تارا هم با یه لیوان اب قند اومد سمتم….
تارا-بیا اینو بخور…نمیری عروسیه ما بیفته عقب
من-خودشیرین …تو که از نظر من ردی….برو دله مامیم رو بدست بیار
چونمو گرفت و ابقند و چپوند تو حلقم…..دیدم آریا خیلی گرفتست….
من-آریا خیلی بی غیرتی….زنت منو کشت….بیا کمکم
آریا انگار که فهمیده بود حالم خوبه خندید و اومد سمتمون..خداروشکر همه چی عالی پیشرفت….شام رفتیم بیرون…
من پیش آریا میخوابیدم آخه تارا و اریا محرم نبودن…..صبح بلند شدم دیدم اریا خوابه خوابه…..دخترا بیدار بودن…
من-سلووووووووووووووووووم
ترانه-به به…..
مهدیس-سلام جوجو کوشولو….
تارا-ایششششششششششش……سلام
اینو به لحن مسخره گفت….
تارا-شوهرم خوبه؟؟؟؟
من-نترس نخوردمش….خوابیده….
تارا-الهــــــــــــــــی….من برم بیدارش کنم….
ترانه-ا!!!!رودار میشی بشین خواهرش هستش…
ترانه یه چشمک بم زد….
من-تارا بیا یادت بدم چطور باید بیدارش کنی…بیا.
دستشو گرفتم رفتیم سمت اتاق…هممون رفتیم…الهی ببخشید داداشم مجبورم….رفتم جلو…اریا خواب بود…..
من-حالا …۱….۲….۳
محکم زدم تو کتفش و داد زدم.
من-آریاااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااا!! !!پاشوووووووووووووو
الهی اریا سیخ شد…..گیج و ویج نگام میکرد….پامو کشید افتادم …..دستاشو گذاشت دور گلوم حالت اینکه بخواد خفم کنه…
من-تارا….کمک……….شوهلت من کشت….
تارا با بالش کوبید تو سر آریا.
تارا-آی اریا …دست به آریانا زدی نزدیااااااااااا…..
من داد زدم….
من-ایوللللللللللللل…میخوامت عزیزم….
بلند شدیم صبحونرو خوردیم….با بچه ها اماده شدیم من یه مانتو توسیم رو پوشیدم با یه جین توسی پاچه کشاد…. بایه ال استار سرخ ابی…دستبندای نخی سرخ ابی توسیم رو بستم…عینک دودی قاب طوسیم رو زدم….ترانه یه مانتو صدری بایه جین تنگ مشکی و کفش عروسکی…خیلی بهش میومد…مهدیس هم یه مانتو بنفش خیلی خوشگل پوشید با یه کتونی….
من- بوووووووووووووووووس بای ما رفتیم….
آریا-باشه ماهم میریم بیرون….
مهدیس-خوش باشین……….
اومدیم بیرون…ترانه نشست …واییییییییی چه اهنگ خوشگلی بود….من عاشق ریحانابودم.واقعا صداشو دوست داشتم و این اهنگشو…
Take a Breathe, take deal
یه نفس عمیق بکش، معامله رو قبول کن
Calm yourself, he says to me
آروم بگیر، بهم گفت
If you play, youplay for keeps
اگه بخوای بازی در بیاری، با زندگیت بازی کردی
Take the gun and count to three
این تفنگو بگیر و تا ۳ بشمار
You’re sweatingnow, moving slow
حرکاتت آروم شده و عرق از سر رو صورتت می ریزه
No time to think, my turn to go
دیگه وقتی برای فکر کردن نداری، نوبت منه که برم
And you can see my heart.. beating
و حالا میتونی ببینی که قلبم به طپش افتاده
You can see it through mychest
حتی میتونی ضربانش رو از رو سینم ببینی
I’mterrified, but I’m not leaving
آره ترسیدم ولی بی خیال نمیشم
I know that I must pass this test
آره میدونم این تستی هست که باید پاسش کنم
So justpull the trigger…..
پس تنها کاری که مونده اینه که ماشه رو بکشی
Say a prayer to yourself
دعای آخرتو بخون
He says close your eyes, sometimes it helps
بهم گفت چشاتو ببند، کمکت می کنه
And then I get ascary thought
و اون موقع بود که فکرای پریشون وارد ذهنم شد
That he’s here, means he’s never lost
اینکه اون پیشمه یعنی هیچوقت گم نشده بود
And you can see myheart.. beating
و حالا میتونی ببینی که قلبم به طپش افتاده
You can see it through my chest
حتی میتونی ضربانش رو از رو سینم ببینی
I’mterrified, but I’m not leaving
آره ترسیدم ولی بی خیال نمیشم
I know that I must pass this test
آره میدونم این تستی هست که باید پاسش کنم
So justpull the trigger…..
پس تنها کاری که مونده اینه که ماشه رو بکشی
As my life flashes before my eyes
و در یه آن تمام زندگیم مثل یه جرقه از جلوی چشمام میگذره
I’m wondering if I will ever see another sunrise
و در این عجبم که آیا دوباره طلوع خورشید رو خواهم دید؟
So many won’t get the chance to say goodbye
But it’s too late to think of the value of my life
ولی دیگه خیلی دیر شده که به ارزشهای زندگیم فکر کنم
And you can see my heart.. beating
و حالا میتونی ببینی که قلبم به طپش افتاده
You can see it through mychest
حتی میتونی ضربانش رو از رو سینم ببینی
I’mterrified, but I’m not leaving
آره ترسیدم ولی بی خیال نمیشم
I know that I must pass this test
آره میدونم این تستی هست که باید پاسش کنم
So justpull the trigger…..
پس تنها کاری که مونده اینه که ماشه رو بکشیa
رسیدیم به دانشگاه با ورودمون سرا چرخید….راه افتادیم …عین مدلا راه میرفتیم….محکم و مغرور ….نگار اومد جلوم با یه خنده گشاد:
نگار-سیلام عچقم….املوز منتظرتیم….
من یه نگاه به ترانه و مهدیس کردم و گفتم:
من-باشه میبینمت…
خیلی خوشحال شد…اخییییییییییییی……
رفتیم تو کلاس…با ورودمون سپهر یه لبخند به مهدیس زد…من نگاه به صندلی خالی اراد میکردم…حیوا انگار منو دید امروز چه تیپی زده….حیوا خم شد روم ..بوی عطرش داشت خفم میکرد دوش گرفته بود….
حیوا-نیومده!!!!!منم منتظرشم ……عشقم!!!!!آریانادیدی چقدرجذابه؟؟؟چقدرخوشگله….ع زیزم….بنظرت دوست دختر داره؟؟؟؟وایییییییییییییی.. ..اگه داشته باشه میکشمش….آراد مال منه!!!!جیگر دختر کشم…..
اینارو با حالت حرص میگفت…..هه…….چی فکرکرده پیشه خودش؟؟؟باید جوابشو بدم…..انگار من میخوام آراد بدزدم…
من-ا!!!!!!!!!!اتفاقا دیروز با دوست دخترش دیدمش….یه دوست دختر داره که نگو…..
بخدا بگم نزدیک بود گریش بگیره کمه….
حیوا-ترو خدا؟؟؟؟کیه؟؟؟چه شکلیه؟؟؟؟؟
من-خیلی خوشگله…..عین خودش…..هرچی بگم کم گفتم…دختره خیلی ملوس بود…ظریف و کوچولو….
داشت میترکید….وایییییییییییی…. الان میمیرم از خنده…ترانه و مهدیس داشتن میخندیدن…..
حیوا-رفتارش با دختره عوضی چطور بود؟
من-دستش بود دور کمرش….درگوشش یه چی گفت که دختره خندید…
اوه ….اوه….الان میترکید……
حیوا-هه…ولی من برنامه هادارم واسه اراد…..نمیزارم هیچ احدوناسی نزدیکش شه!!!!
من با حالتی مسخره گفتم:
من-آره ….بدو برو….تا ندزدینش….بدو دختر خوب….
پاشو کوبید رو زمین و رفت…..اروم خندیدم……در کلا س باز شد…..این آراده؟؟؟؟چقدر رنگش پریده؟؟؟؟
سه تا از دکمه لباسش از بالا باز بود و زنجیرش که بلند بود معلوم بود….موهاش شلخته بود….به سرعت رفت سمت پندار….استاد اومد….حواسم به درس بود مدام صدای سرفه میومد…ترانه در گوشم گفت:
ترانه-این آراد الان میمیره خیلی بد سرفه میزنه!!!
من-بهتر…میشه شهیدعلم
دوتاسرفه شدید زد همه کلاس برگشتند….ولی من نه….اخرای کلاس بود…وای فکر کنم مرد….چه بد سرفه زد…اول از همه حیوا رفت سمتش….سرمو چرخوندم…نگام قفل شد تو نگاش….چشماش قرمز بود….سنگینی نگاه حیوا باعث شد سرمو بچرخونم…پندار دستشو گذاشت روی پیشونیش….مریض بود خیلی بد هم مریض بود….سرمو برگردوندم و جزومو برداشتم….
صدای چندتا از دخترا اومد.
-آقای پارسا خوبین؟؟؟
-آقای پارسا میخواین برین بیرون؟
-آقای پارسا حالتون بده؟؟؟؟
اههههههههههههه…حالم بهم خورد…استاد رفت….اراد بسرعت از کلاس رفت بیرون…پشت سرش پنداروسپهر….بیچاره چقدر حالش بد بودا…بمن چه؟ غم خوار کم نداره….یکی مثل حیوا….
از کلاس اومدیم بیرون….مهدیس وترانه میخواستن برن درباره مسابقه والیبال مهدیس سوال کنن…من ازشون جدا شدم رفتم سمت سالن امفی تاتر دانشکده….
درو باز کردم پراغای صحنه روشن بود تا پامو گذاشتم صدای دست و هورا اومد…همه داشتن بم لبخندمیزدن رفتم بالای صخنه علیرضا اومد جلووگفت:
باورم نمیشه…این تاتر محشر میشه…من بازیتونو ندیدم تعریفشو خیلی از نگار شنیدم….
خشک جواب دادم:
نگار لطف داره….نمایشنامرو میدین لطفا….
نمایشنامه رو خوندم من بازیگر اصلی بودم….دکورجالبی داشت…یه پیانو سفید بودو چندتا صندلی…..همین….شروع کردیم به تمرین ….علیرضا قصدداشت اول من بازی بقیرو ببینم….دیالوگ اول بامن بود…. من بلندو کوبنده دیالوگم رو گفتم.علیرضا با تعجب نگام کرد….
اخرای تمرین بود …همه انرژیم تموم شده بود….بچه ها دست زدن ولی من خشک و سرد رفتم پایین تا برم چراغای صحنه روشن بود…..سهند؟؟؟؟سهند بالبخند اومد جلو تشویقم کرد…این اینجا چی میخواد؟؟؟؟
سهند-کارتون عالی بود….معرکه
من-ممنون…میدونستم….
از کنارش رد شدم….بمیری ترانه ….بازم رفت و منو جا گذاشت با اتوبوس رفتم…زنگ در خونرو زدم….خیلی خسته بودم…………
ترانه
آریانا برگشت و یک راست رفت طرف اتاقش … تارا و آریا رفته بودند خونه ی دوست آریا و تا شب برنمیگشتند… شونه ای بالا انداختم و به طرف تلفن که داشت خودش رو میکشت رفتم و جواب دادم :
من-بله؟؟؟؟
-خانوم رادمهر؟؟؟؟
من- بله خودم هستم شما؟؟؟؟؟
-من از آموزشگاه ساحل باهاتون تماس می گیرم
واوووووووووووو….آموزشگاه ساحل یکی از بزرگترین اموزشگاه های تدریس ساز آلات بود … توی کشور از برترین ها بود …کمی هول کردم ولی سریع جواب دادم:
من-بله بله بفرمایید؟؟؟؟؟؟
-راستش مزاحمتون شدم تا بهتون پیشنهاد تدریس بدم
جانننننننننننننننننمممممم مممممممم….. من برم اونجا تدریس کنم….. سکته کردم …..خدا خیرت نده یه همچین خبری رو اروم آروم به ادم میدن …اگه سکته میکردم سینا بیوه میشد ….سینا خیلی غلط کرده بیوه بشه …منو و اون با هم سنمی نداریم …اون بیچاره پشت خط منتظره من دارم فک می ریزم با خودم …. گفتم:
من-راستش خیلی ناگهانی گفتید حالا چرا من؟؟؟؟
باید یه کمی تاقچه بالا می ذاشتم که فکر نکنن هولم:
-خانوم من رزومه ی شما رو دارم
قبلا فقط یک بار تو یکی از بهترین آموزشگاه های شیراز تدریس کرده بودم …ولی این رزومه ی کاری منو از کجا اورده ؟؟؟؟…از هر جا اورده مهم نیست مهم اینه که از من درخواست تدریس کرده…دوباره صداش اومد:
-اگه بعد از ظهر تشریف بیارید برای بستن قرار داد ممنون می شم
من-ولی من هنوز نگفتم که قبول می کنم
-یعنی قبول نمی کنید
من-راستش خانومه….
-فرهادی هستم
من-خانوم فرهادی من چهار روز از هفته رو کلاس دارم در واقع دانشگاه می رم …
حرفم را قطع کرد:
فرهادی-هیچ مشکلی نیست …پس بعد از ظهر میایید؟؟؟؟
من-نمی دونم چی بگم اخه …
دوباره این حرف منو قطع کرد:
فرهادی-پس ساعت پنج اینجا باشید …خدانگه دار
من-باشه خداحافظ
تلفن رو قطع کردم و شروع کردم به بالا و پایین پریدن …یورش بردم طرف اتاق آریانا در و عین گاو باز کردم …آریانا مثل خرس خوابیده بود ….من شدید کرم داشتم باید روی خواب این خرسه پیادش می کردم …پریدم روی اریانا و جیغ کشیدم:
من-آریییییییییاااااااااااااا نننننننننننننناااااااااا
عین چی از جا پرید …منم دلمو گرفتم و خندیدم ….دوید طرفم که گارد گرفتم …قرمز شده بود …داد زد:
آریانا-کوفت …چه مرگته باز ؟؟؟؟؟؟
من-آریان ….من رو برای تدریس توی آموزشگاه ساحل خواستن
کپ کرد ….دهنش باز مونده بود ….دستم رو جلوی صورتش تکون دادم و گفتم:
من-آریان ….کجایی؟؟؟؟؟؟؟….هی؟؟؟؟؟؟
از شوک بیرون اومد و گفت:
آریانا-دروغ میگی؟؟؟؟؟؟؟
من-نه به خدا همین الان زنگ زد
پرید بغلمو خندید ….با هم بالا و پایین می پریدیم و می خندیدیم که صدای مهدیس اومد:
مهدیس –چه مرگتونه باز؟؟؟؟؟؟
من-مهدیس من رو خواستن برای تدریس ….حدس بزن کجا؟؟؟؟؟؟؟
مهدیس-کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من-آموزشگاه ساحل
مهدیس-واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ایول تران ….کارت درسته بابا
و دوید طرفمون ….تو بغل هم می خندیدیم …خدا هیچ وقت این دو تا فرشته رو از من نگیره….رو به آریان گفتم:
من-بعد از ظهر باهام میایی اونجا؟؟؟؟؟
آریانا-خیلی دوست دارم ولی به خدا خیلی خستم …امروز تو تاتر کلی جیغ زدم …خوابم میاد
با التماس به مهدیس نگاه کردم :
مهدیس-باشه بابا اون نگاه گربه ی شرک رو بردار
پریدم بغلش …خیلی خوش حال بودم




:: موضوعات مرتبط: دختران زمینی پسران آسمانی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: